زیزیگلو



دیدی داری یه کاری میکنی مثل آشپزی یا هرچی. ازین کارای اهسته و زمان بر. که دستات مشغوله و فکرت آزاد. یهو به خودت میای میبینی داری یه خاطره رو مرور میکنی و با خودت میگی من چقدر احمق بودم. یا چرا اینکارو کردم. یا کاش همون موقع خریده بودمش.

مخصوصا این جمله ی اخر با این اوصاع مفتضحانه ی گرونی

بزارین نگم از داع دلم. یه فلش خریدم ۲۵ تومن. توی اتوبوس که داشتم میرفتم دانشگاه گم شد. رفتم بخرم همووون دو برابر شده بود. بعد الان که به خودم میام میبینم که " کاش همون موقع خریده بودمش" :))


+ماه رمضونا پست گذاشتن یه چیز دیگه س ، میدونم قبول دارین ؛)


دیشب خواب دیدم دارم فیزیولوژی میخونم، بعد یه صفحه رو متوجه نمیشم، یه چیزی تو مایه های یه فرمول توی اون صفحه بود و من چیزی ازش نمیفهمیدم، بعد آریا عظیمی نژاد یهو نمیدونم از کجا اومد و فضا عوض شد و دیدم توی یه کلاسم، بعد بهش گفتم اینو بلدین؟ گفت آره اینو که من کاملا بلدم، بعد اومد روی تابلو واسم توضیح بوه و بنویسه، دوتا ماژیک جلوی تابلو بود و دوتا ماژیک سمت راست تابلو، اومدم یدونه از اون ماژیک جلوییا بهش بدم، گفت نه اینا مال عصر جدیده، از اون راستیا برداشت! بعد داشت اون فرموله رو واسم اثبات میکرد، گفت ئه، مگه اثباتیه؟ گفت آره. فیزیولوژی شد یهو یه چیزی تو مایه های هندسه!


+قبل از خواب داشتیم عصر جدید میدیدیم :))


چند روزی بود که شیری که شلنگ ماشین لباسشویی رو بهش وصل کرده بودیم چکه میکرد و توی آشپزخونه آب جمع شده بود. من با خواهرم رفته بودم بیرون. وقتی اومدم تازه شب شده بود، رضا گفت اومدم شیرو ببندم که شکسته و آب فواره زده تو آشپزخونه، الانم فلکه آب رو بستم و زنگ زدم به تعمیرکار. منتظر تعمیر کار موندیم نیومد. زنگ زدیم که میخوایم بریم بیرون الان میای یا بعد از وقتی که اومدیم؟ گزینه ی دوم رو گفت. وقتی برگشتیم باز زنگ زدیم گفت گیرم. یه ساعت بعد باز زنگ زدیم گفت گیرم. از ۶ عصر تا ۱شب گیر بود و باز زنگ زدیم گفتیم خب الان که یک و نیمه نمیای؟ گفت فردا
صبح شد. رضا خواست بره سر کار و قرار شد من رو برسونه خونه ی پدریم. توی بی آبی میموندم؟!
ساعت ۲بود که زنگ زد گفت همسایه ی پایینی زنگ زده گفته سقف یکی از اتاقام داره میاد پایین، اتاقمم تمام آب برداشته، بیاین ببینین خونتون چه خبره؟
رضا گفت من دارم حرکت میکنم ولی طول میکشه تا برسم اگر بابات هست باهاش برو ببین اونجا چه خبره؟
همون موقع بابا از مدرسه اومد و با هم رفتیم سمت خونه ما.
از توی حیاط فلکه آب رو چک کردم که باز بود. بستمش. ما صبح که میومدیم فلکه رو بسته بودیم.همین که اومدم درو باز کنم همسایه پایینی با خانمش اومد گفت چی شده؟ گفتم که منم تازه رسیدم.
من،بابا، همسایه ی پایینی و خانمش همه پشت در بودیم و من درو باز کردم، بعد گفتم خب خدارو شکر هیچی نشده مشکل از خونه خودتونه
در کمال ناباوری دیدم که نه خیر! تمام کف خونه قد ۵ الی ۱۰ سانت آبه! و انقدر که ساکن بود نفهمیده بودم! پاچه شلوارمونو کشیدیم بالا و زدیم به دل استخر توی خونه. همسایه با کسب اجازه از من وارد خونه شد و برق رو قطع کرد، بعدم گفت حالا باز من که رفتم فلکه آب واحدتونو بستم! من گفتم ما صبح که رفتیم بسته بودیمش!
 انقدر بهت زده بودم که نمیدونستم از کجا شروع کنم، ما تنها سه ماه بود که عروسی کرده بودیم و تمام وسایل چوبیم و قالیمون غرق آب بود! اتاق ها هم از آب پر شده بودن، و من اون لحظه به تنها چیزی که فکر میکردم کتابام بودن. با عجله رفتم سمتشون که خدای نکرده غرق در آب نشده باشن، چون همیشه کف اتاقن! که خدارو شکر همشونو روی میز چیده بودم.
خلاصه نگم که همسایه های دیگه هم با زن و شوهر و پسر خونواده اومدن کمک و هرکی یه طی یا جارو دستش و توی خونه ی ما وایساده بودن و آبِ توی سالن رو میریختن سمت پله ها

الان دو هفته ای از اون ماجرا میگذره، کمد دیواری ها تا اونجایی که توی آب بودن کپک سبز زدن، دو بار کپک زداییشون کردم! 
پایه های وسایل چوبی و تختمون باد کرده و افتضاحاتی دیگر!
قالیمونم کپک سیاه زده، خونمونم بوی نم و رطوبت میده

اگر میپرسید که جریان فلکه چی شد باید بگم که طی بررسی هایی که ما و همسایه پایینی و مدیر ساختمون انجام دادبم متوجه شدیم این فردی که ماهی یه بار میاد واسه نظافت ساختمون، اون روز هم اومده بوده و از تمام واحد ها شیر فلکه آب واحد ما رو که بسته بوده باز کرده و بعد از تموم شدن کارش هم نبستش.
الانم مدتهاس متواریه و گوشیش رو جواب نمیده!

جدیدا یه گربه توی محله خونه پدری پیدا شده که اهلیه ، و خواهر کوچولوهام عاشقش شدن، تا صدای باز شدن در رو میفهمه میدوئه میاد سمتمون، صداش که میکنیم متوجه میشه و هر جا هست سرو کله ش پیدا میشه. یه بار توی حیاط بود، رفت زیر ماشین، بعدم دیگه ندیدیمش، هرچی صداش زدیم و دنبالش گشتیم نیومد و نبود. همه بسیج شدیم واسه پیدا کردنش، یکی توی حیاطو میگشت یکی زیر ماشینو یکی توی آشپزخونه رو یکی توی زیر زمینو. ما فکر میکردیم کار باباس و قایمش کرده! چون بابا اصولا مخالف بودن گربه توی حیاطه و میگه مریض نشیم و اینا، حالا بگذریم که اولین بار خودش آوردش و ما رو باهاش آشنا کرد! حالا بعد از اون همه گشت و گذار که بابا اگر قایمش کردی بگو ، و بابا هی خنده ش میگرفت و ما واقعا مطمئن شده بودیم و بابا هی قسم میخورد که دست من نیست، در کاپوت ماشینو خیلی اتفاقی باز کردیم دیدیم اونجاس! هوا که سرد بوده از زیر ماشین میره توی کاپوت! حالا نگم که هر بار که میخوان برن بیرون اول باید صداش بزنن ببینن توی کوچه س یا حیاطه یا کجاست کلا، و بعد ماشینو بیارن بیرون از خونه که یه وقت زیرش نکنن. بعد حالا با این وجود یه بار که خواستن برن بیرون هرچی صداش میزنن نیستش، ماشینو میبرن از خونه بیرون، بعدم آبجی کوچیکه اصرار میکنه که در کاپوتو باز کنین، بقیه م محل نمیذارن، اونم هی اصرار رو اصرار، بعد که باز میکنن کاپوتو میبینن اونجا خوابیده گرمش بشه =))

توی خونه صداش میزنیم جوجه. انقدر من بهش جوجه گفتم بقیه هم جوجه صداش میزنن. بعد یه بار ما داشتیم میومدیم خونمون، سر کوچه که خواستیم بپیچیم رضا گفت عه یه جوجه زیر ماشینه. گفتم عههه جوجه رنگی؟ گفت چیزه منظورم گربه س، یه گربه کوچولو :|


اره پست جدید!

اومدم بگم دلم هوای اینجا رو کرده

دلتنگ نوشتن شده بودم

دلتنگ نوشته هام

دلتنگ آهنگ برزان محمودی

بعد دلم یهو هوای شباهنگو کرد

دیدم زشته واسه هزارمین بار بهش بگم که "میشه لینک این آهنگو بهم بدی؟"

کامنتتاشو زیر و رو کردم تا رسیدم به لینک آهنگ

میخواین بدونین چیه که عاشقش شدم؟

اینجا


+عنوان: آهنگی که در حال حاضر داره واسم پلی میشه_علی زند وکیلی


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

دانلود کتاب و مقاله زمین شناسی قالب های فارسی وردپرس 35 فروش مواد شیمیایی خدمات دارالترجمه ها سفرهای یک روزه آدرس جدید سایت کره ای بیاتوکره ورزشیها